پرواز قو
پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۹ ب.ظ
آیینه، می بینی زنی آشفته مو را
از اشک او پر میکنی هر شب سبو را
گفتی برایت شعری از باران بخوانم
این بغضها سد میکند راه گلو را
افسوس دستی مهربان بیرون نیاورد
این خنجر تا دسته در پهلو، فرو را
دل خسته از تقدیر و جنگی نابرابر
یا او مرا له میکند، یا نه، من او را
خط خورده شیر از سکه های قلب دیروز
خوردم فریب سکه ای زشت ودو رو را
آواز کن ای خوب، آوازی که با آن
پایان دهی این تلخی بی گفتگو را
تا در قنوتم، دستهایم را بگیری
تنها به امید تو میگیرم وضو را
امروز اگر زشت است مثل جوجه اردک
فردا تماشا میکنی پرواز قو را
« زری سلطانی فر»
۹۵/۰۲/۰۲