داس مرگ
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۷ ق.ظ
« زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم»
آنگاه که عشق نایاب شود، مرگ تمنا می شود...
شبم سرد و لبریز احساس مرگ
درو کرد جان مرا داس مرگ
و شد سرد و خاموش خورشید عشق
به چشمم درخشید الماس مرگ
چه شبها که در انتظاری سیاه
به جان آمدم پشت و سواس مرگ
شبی خواهی آمد، شبی دیر دیر
که روئیده بر شانه ام یاس مرگ
۹۵/۰۳/۰۱