در سوگ مونا (غزل)حیدری
قلب مرا هم کارد آجین کن
حالا که روحم چاک درچاک است
من دختری از نسل ضحاکم
آرامگاهم خشتی از خاک است
من نسل ضحاکم که پروردم
نابخردی را ، کینه جویی را
من شیر دادم کودکی را که
تف کرد برمن زشت خویی را
من نسل ضحاکم که اینگونه
جای پسر ،ماردوسر زادم
اینک به جای گیو یا گودرز
چاقو به دستی بی هنر زادم
نه ،مادرم ،مادر کجا دارد
جز مهربا شیرش عجین چیزی
من مادرم هرگز نمی زایم
چنگیزخوی فتنه انگیزی
مردان ایران را چه آیینی
اینگونه عاری از ترحم کرد
کین کدامین خان قاجاری
کورخود وبینای مردم کرد
غیرت چه دستاویز نیکویی ست
تا آلت قتلم تبر باشد
وقتی معاف از هر مجازات است
بهتر که این قاتل پدر باشد
از کودکی برگردنم افتاد
زنجیری از رسم مسلمانی
باشم کنیزی پست وبی مقدار
با کمترین معیار انسانی
مردانگی بیماری روحی است
درپیکری از مردمی عاری
وقتی سرت باشد تهی از عقل
از گردن من مایه بگذاری
دنیا چه خواهد کرد با این ظلم
آدمکشان پنبه درگوشی
غیرت مآب بی رگ وریشه
ددسیرت وجدان فراموشی
شهزاده زرین کمر مرده
اسب سیاه مرگ هم آمد
آتش به ایمانم زد و اینک
من کافرم ،من کافری مرتد
زری سلطانی فر
بهمن ۱۴۰۰