سیاهی
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
در انزوای تلخ و سیاه اسیری ام
ای خاک سرد گور، به خود می پذیری ام
آخر چگونه در نگهم یاس گل کند
وقتی مدام ساکن این سرد سیری ام
طغیان نکرده ام ،به چه جرمی شدم اسیر
آن هم منی که شهره شده سر به زیری ام
بیچاره دل که رنگ جوانی به خود ندید
از کودکی پلی زده شد تا به پیری ام
چشمم به انتظار تو ای مرگ مانده تا
دستی زروی لطف ومحبت بگیری ام
۹۵/۰۲/۱۰