دختر مش خلیل
حکایت دختر مش خلیل واقعی است
دختران سرزمین من در «۹» سالگی بالغ می شوند اما بلوغشان در حدی نیست که برای فردای زندگی شان تصمیم بگیرند...حتی اگر ۹۹ساله شوند...!!!
این خانه سرشار عطر چای و هل و زنجبیل است
گویا خبرهای داغی در خانه ی مش خلیل است
مشتی خلیل از جوانی شد نوکر خان بالا
حالا ولی زار و مفلوک، مقروض و از این قبیل است
از روی برج عمارت وقت نگهبانی افتاد
از آن زمان کنج خانه افتاده است وعلیل است
سال گذشته زنش مرد از دست فقر وفلاکت
مشتی ست در خانه تنها با دختری که شکیل است
خان گفته: مشتی به جای قرضت بده دخترت را
این بهترین راه حل است، خان در قبالش وکیل است
چون نوکری خانه زاد است، این از سرش هم زیاد است
بخشیده شد قرض مشتی با دختری که قتیل است
دختر چه طناز و آرام با صورتی مثل گلبرگ
او ظاهری ژنده دارد، چون دختر مش خلیل است
ده سال واندی گذشته از رویش این جوانه
در چشم مشتی بزرگ است هرچند سنش قلیل است
جرأت ندارد بگوید «نه! من نمیخواهم اورا»
او هیچ حقی ندارد، زیرا«زن است وذلیل است...!»
مهریه اش بی حساب است، هفتاد فنجان آب است
او همسر خان بالاست، این قسمتی بی بدیل است
خانی که پنجاه واندی از سن وسالش گذشته
مردی که مردانگی را مدیون مشتی سبیل است