آینه
جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ
منم آن آینه کز خاطرها
رفته ام ،چونکه شکستند مرا
نزنم تا به کسی لبخندی
در سیه پارچه بستند مرا
یاد آن روز که بودم چون آب
پیش چشم همگان روشن وصاف
نه دلم لکه ای از ماتم داشت
ونه از ضربه ی غم داشت شکاف
هر که بر صورت من کرد نگاه
عکسی از خوبی ویکرنگی دید
چشم من،صبح درخشنده ی عشق
دل من،منبعی از نور سپید
چشمهایم چو کبوترها شاد
به گل معرفت عاشق بودند
دستهایم که دوتا باغچه بود
بستر یاس وشقایق بودند
دیگر این آینه بشکست ودر او
انعکاسی زشعف برپا نیست
دستهایش همه زخم است وشکست
صاف،صیقل زده وزیبا نیست
یک شب سرد وبد وطوفانی
او که در رهگذر باد افتاد
ناله ها کرد وجوابی نشنید
چونکه از پنجره ی یاد افتاد
« پاییز۱۳۶۶»
۹۵/۰۳/۲۱