بانوی آتش تبار
جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ق.ظ
در یک شب بی ترحم،در یک شب بی ترانه
پشت دلش را شکستند، بی هیچ عذر وبهانه
بانوی آتش تباری، بر شانه اش زخم کاری
آشفته مویی که دیریست، دور است از دست شانه
بانو خطر پوش قرن است، در فصل لامذهبی ها
رد کبودی که دارد، بر شانه از تازیانه
در غربتی تلخ انگار افتاده اما بعید است
یک بار دیگر بسازد، در این وطن آشیانه
چشمان نمناکش اما پیوسته در جذر ومد است
روحش لگد مال ظلمت در حسرتی بیکرانه
دیروز مردانگی را در گور سردی نهادند
امروز قامت کشیدند، نامردهای زمانه
بانو قرار است فردا اعجاز عیسی ببارد
تا صبح فردا کنارش، می مانی ای عشق ،یا نه؟!
بانوی ایران زمینم، ای کاش روزی ببینم
مردی برون آید از خویش، بازت رساند به خانه
۸۱/۱۱/۲۹
۹۵/۰۳/۲۱