برای مسافر سبزتبار
«غزل مثنوی» انتخابات
همه گفتند بد و میل به ناحق کردند
جامه ی حق سیه و دلق خود ازرق کردند
وسط معرکه شیری ست ولی تن زخمی
یال پر خون و سر از ضربه ی آهن زخمی
آتش افتاده به جانش که چرا خیل شغال
بیشه را با دغل و حیله نمودند اشغال
بیشه ای را که در آن یکسره جولان داده
بیشه ای را که کنون در غم آن جان داده
عرصه ای را که در آن افسر وسلطان بوده
عرصه ای را که در آن سایه ی یزدان بوده
بیشه جولانگه بی واهمه ی آهوها
∆∆∆
ناگهان سرد شد و برف در آن بیشه نشست
انجمادی شد و سرما به نهایت پیوست
برف از قله فرود آمد و بهمن را ساخت
شیر را با همه ی هیمنه در دام انداخت
و چنین جشن شغالان شد و کفتاری پست
و چنین خواب شغالان به حقیقت پیوست
«آری ،این شد که همه میل به ناحق کردند»
« آری، این شد که همه گوش به احمق کردند»
برکه شد تکه یخی سرد و ملال آلوده
بیشه شد عرصه ی کفتار و شغال آلوده»
∆∆∆
سحری حضرت خورشید درخشش فرمود
نور را با همه ی جاذبه بخشش فرمود
همه جا سبز شد و موسم امداد آمد
همه جا سبز شد و حضرت خرداد آمد
« دستی از غیب در میکده را بگشوده
گره از کار فرو بسته ی ما بگشوده»
سبز شد عرصه ی سیمرغ و در این قاف قشنگ
نغمه مطرب و می آمد و لطف آهنگ
∆∆∆
گرچه سبز است جهان لیک شغالان هستند
خیل کفتار صفت، پست خصالان هستند
« به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست»
ساقی وجام که هستند ولیکن می نیست
« گفت و گو هاست در این راه که جان بگذارد»
مدعی کیست که او را غم نان بگذارد!!
∆∆∆
هله ای اهل خرد موعد یاری شده است
خانه مان عرصه ی امداد بهاری شده است
تا نبینیم که منشور عدالت چون «بم»
دفن در زلزله ی خفت و خواری شده است
تا نبینیم که در «اختر» بن بست چو « فین»
باز هم خون امیری ست که جاری شده است
تا نبینیم که در مسند جم بنشیند
بچه بازی که به یک شعبده، قاری شدن است
تا نبینیم وطن آلت دستان کسی ست
که اسیر مرض مزمن هاری شده است...
∆∆∆
« خیز ودر کاسه ی سر آب طربناک انداز
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز»
« به سر سبز تو ای سرو» که در بند شدی
با همه سختی این فاصله خرسند شدی
ما به عشق تو اگر در هوس دار شدیم
«پس به خال لبت ای دوست گرفتار شدیم»
تا در این حصرکسی از تو نشان خواهد داشت
چشم امید به آن خط امان خواهد داشت
هر که سودای تو را داشت در این آتش شد
پدر عشق بسوزد که چنین آتش شد
« زری سلطانی فر»
۱۳۹۶/۲/۲۸