در حسرت انسان تازه
ملای ده آورده یک مهمان تازه
چاق است بهر حضرتش قلیان تازه
ایشان سر پیری بسی غرق امید است
حتی در آورده ست یک دندان تازه
او را نه تنها ده که عالم می شناسند
در هیآت پر شوکت سلطان تازه
شیطان زدست حضرتش خورده ست گویا
آمیز ه ی شیر وبرنج ونان تازه
کل جهان زیر نگین پادشاهیش
دنیا برایش گشته یک دکان تازه
از دین واز مکتب برآورد خودش را
آمیخته با مذهب و عرفان تازه
دارد امامی دیگر وحتی پیمبر
حتی تلاوت کرده یک فرقان تازه
جز نوچه هایش اهل ده دنبال فتنه ست
فتانه! هم شد حصر در زندان تازه
هر کس بله قربان نگفته فتنه گر شد
با زعم ایشان هست یک حیوان تازه
روی گلوی فتنه بانو پای خود را
هی می فشارد تا نگیرد جان تازه
شاید که این فتانه پنهان بوده باشد
در جسم یک قاری و یک قرآن تازه
یک عده هم الحق سواری می دهندش
هی هی کنان بر گرد یک میدان تازه
الطاف بی حدش فقط این بس که چندی ست
انداخته روی خرش پالان تازه
زیر نظر دارد تمام روستا را
شاید بروید شاخه در گلدان تازه
شیخی زتاریکی نیاید شمع در دست
پیدا کنددر کوچه ها انسان تازه
روشن تر از خاموشی این قرن تاریک
خورشید تازه در یکی کیهان تازه
در اختیار خویش آتش زد به این ده
در طرفه العینی به یک فرمان تازه
در اختیار خویش آتش زد به جان
صدخرمن یاس وگل وریحان تازه
آه ای خدای آسمان بغض آلود
مردیم ما در حسرت باران تازه
فرعون مارا توی نیل ت غرقه فرما
تا کک نیفتاده ست در تنبان تازه