تفکرهای پوشالی
سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۲۶ ب.ظ
یک آسمان خورشید اما سرد و خاموشم
رنگین کمانی رنگ، اما من سیه پوشم
وقتی خرامم را چنان طاووس نامیدند
این نابرادرها مرا ناموس نامیدند
حتی نگاه عشق هم بر من نیفتاده
در چاه من افتاده ام بیژن نیفتاده
تقدیر شد تا زیر چادر مختصر باشم
شاید برای چشم ناپاکان خطر باشم
وقتی مرا در خواب نازم با تبرمیکشت
بیگانه نه! فکر پلید یک پدر میکشت
وقتی که بر روی شتر تمکین نمیکردم
گویا به آیین شما ایمان نیاوردم
وقتی که زن بازیچه آغوش وبستر شد
بال ترازوی خدا هم نابرابر شد
ایمان من چونان گلیمی نخ نما پوسید
با مذهبی یک بام اما صد هوا پوسید
(آری دلم را این قبای پرتب تیره
دیگر بیاویزم کجای این شب تیره)
در انجماد این تفکرهای پوشالی
جای حضورت ای خدای مهربان خالی
۰۰/۰۱/۳۱
بسیارعالی سرکار خانم ، بقدر فرصت خوندم از شعر شما ، که دردمند است و شکیل و بقول بیرجندی ها « برونق» پاینده باشید به سلامتا م خوشا