سیاه پوش
یک آسمان خورشید اما سرد و خاموشم
رنگین کمانی رنگ اما من سیه پوشم
وقتی خرامم را چنان طاووس می نامند
این نابرادرها مرا ناموس می نامند
حتی نگاه عشق هم بر من نیفتاده
در چاه من افتاده ام، بیژن نیفتاده
تقدیر شد تا زیر چادر مختصر باشم
شاید برای چشم ناپاکان خطر باشم
وقتی مرا در خواب نازم با تبر میکشت
بیگانه نه، فکر پلید یک پدر میکشت!
وقتی که بر روی شتر تمکین نمی کردم
گویا به آیین شما ایمان نیاوردم
وقتی که زن بازیچه آغوش و بستر شد
بال ترازوی خدا هم نابرابر شد
وقتی که قانون با حقیقت سخت بیگانه است
جولانگه قلدرمآبی های مردانه است
وقتی جهان لج کرده با زن بودنم اینجا
دنیا دهان کج کرده با زن بودنم اینجا
ایمان من چونان گلیمی نخ نما پوسید
با مذهبی یک بام، اما صدهوا پوسید
(آری دلم را این قبای پرتب تیره
دیگر بیاویزم کجای این شب تیره)
در انجماد این تفکرهای پوشالی
جای حضورت ای خدای مهربان خالی
۱۴۰۰/۱/۳