ظل گرما بگو چکار کند، باغبان درد بی قناتی را
وطن محتضر و بی جانی، زندگی کردن نباتی را
دیدگان خدا نمی بارد که چنین غرق خاک و خون دارد
چارق رنگ آسمانت را، روزهای سیاه آتی را
لعل زیبایی از بدخشانت، قطره خون به جسم بی جانت
برگزیدی از این اسارتها، زندگی کردن مماتی را