برادرم« رضا» در سی وهفت سالگی عطای دنیا را به لقایش بخشید.....
در گوشه ی لبهای تو لبخند شکسته
این چینی عمری ست که از بند شکسته
در چهره ی تصویر تو پاییز هویداست
چون شاخه ی پر ریشه وآوند شکسته
برادرم« رضا» در سی وهفت سالگی عطای دنیا را به لقایش بخشید.....
در گوشه ی لبهای تو لبخند شکسته
این چینی عمری ست که از بند شکسته
در چهره ی تصویر تو پاییز هویداست
چون شاخه ی پر ریشه وآوند شکسته
کسی که رایت ظلم ترا علم کرده ست
تمام قافله را راهی عدم کرده ست
کسی که کیسه ی بذل خلیفه را دزدید
به همرهان خودش این چنین کرم کرده ست
گفت : نور وچیزی از شب کم نکرد
چشم شب را لحظه ای برهم نکرد
طرفة العینی سرش بر باد رفت
هر که پیش او سرش را خم نکرد
منم آن آینه کز خاطرها
رفته ام ،چونکه شکستند مرا
نزنم تا به کسی لبخندی
در سیه پارچه بستند مرا
در یک شب بی ترحم،در یک شب بی ترانه
پشت دلش را شکستند، بی هیچ عذر وبهانه
بانوی آتش تباری، بر شانه اش زخم کاری
آشفته مویی که دیریست، دور است از دست شانه
این آدمیان یکسره ابلیس پرستند
حیف از دل حوا که به این طایفه بستند
گفتند: که «والد» زقصاص است مبرا
تحریف شد و خیل نر از معرکه رستند
در اواخر سال ۱۳۸۸ در عرض یک ماه سه پدر به دلایل مختلف فرزندان خود را به قتل رساندند« به نقل از روزنامه خراسان»
وطبق حق « وتو» که برای « والد» !!!صادر می شود ، حکم قصاص در مورد ایشان اجرا نشد،این شعر روایت واقعی یکی از آن سه قتل است....
دو کله قند و سائیدنی چنین شادان
کنار سفره پر از شور و شادی وهیجان
شریک شادی جشن عروس و دامادند
که دست پشت لب و کل زدن، ترانه بخوان
در پاسخ بزرگواری که در جواب شعر« برای بانو مینو خالقی»
سال نیکو زبهارش پیداست.......
فرمودند:
اینقدر گند بزرگ بوده که خودش اعتراض نکرده...!!!
گفتی که: اعتراض نکرده ست یار ما
بانوی با شعور وطریقت مدار ما