در پی چرخاندن یکی از اراذل شهر«مریوان» با لباس زنانه!!در سطح شهر ،توسط نیروی به اصطلاح انتظامی!!
تن پوش زنان بر تن نامرد کشیدید؟!
تا خلق بفهمند چه اندازه پلیدید ...
لا مذهب محضید که در محضر ابلیس
البته به گل کاریتان روی سپیدید
در پی چرخاندن یکی از اراذل شهر«مریوان» با لباس زنانه!!در سطح شهر ،توسط نیروی به اصطلاح انتظامی!!
تن پوش زنان بر تن نامرد کشیدید؟!
تا خلق بفهمند چه اندازه پلیدید ...
لا مذهب محضید که در محضر ابلیس
البته به گل کاریتان روی سپیدید
حکایت دختر مش خلیل واقعی است
دختران سرزمین من در «۹» سالگی بالغ می شوند اما بلوغشان در حدی نیست که برای فردای زندگی شان تصمیم بگیرند...حتی اگر ۹۹ساله شوند...!!!
این خانه سرشار عطر چای و هل و زنجبیل است
گویا خبرهای داغی در خانه ی مش خلیل است
آی آدمها.....یک نفر اینجا.......« نیما»
باز امشب من عجب طوفانی ام
چهره ی شهری پر از ویرانی ام
عمر من چون فصل پائیزی گذشت
فصل سرد وزرد وغم ریزی گذشت
روزگاری این دلم میخانه بود
شعر من پر از پر پروانه بود
این چهار پاره را برای دخترم «آرزو» اولین باری که میخواستم به او دیکته بگویم پشت دفتر املایش نوشتم....(آبانماه ۷۵)
دخترم شاد وپر نشاط امروز
آمد وگفت: مادر خوبم
دو سه خطی به من بگو املا
گفته آموزگار محبوبم
نفرین که میخواست، اینگونه حزینم؟!
محکوم زمانم، مغضوب زمینم!!!
صد خاطره ی تلخ در دفتر دیروز
صد فاجعه ی شوم مانده به کمینم
از حضرت هابیل به قابیل تنی تر
شیطان شده در مهد اهورا وطنی تر
از اول تاریخ به هر سرخ وسفیدی
سبزینه ی پرچم نشد از این لجنی تر
وای من امشب چه تنها مانده ام
در حصار تنگ غمها مانده ام
سینه ام را قدرت فریاد نیست
در دلم جز خنجر بیداد نیست
آخر شکست قصر بلوری که ساختم
امشب که پشت میز نشستم و باختم
امشب که پشت میز و بر صورت دلم
هر لحظه با کشاکش سیلی نواختم
گفتم : حکایتی...همه گفتند: بی صدا
دارم روایتی...همه گفتند: بی صدا
گفتم بر این پیاده شما ای سواره ها
بذل عنایتی... همه گفتند: بی صدا
آمد بهار خوب وشور انگیز دیگر
انگار نه! تجدید شد پاییز دیگر
امروز اینجا عقده ها را می گشایند
تاریخ شد بازیچه ی چنگیز دیگر