برای آنها که لبیک گویان خفه شدند:
با عشق نور آمده از شب رسیده ای
یا ما به هیچ گونه ترا بنده نیستیم
برای آنها که لبیک گویان خفه شدند:
با عشق نور آمده از شب رسیده ای
یا ما به هیچ گونه ترا بنده نیستیم
درنگی کرده بودی گر در آن بزم جنون شاید
نمی انداختی ما را در این دریای خون شاید
هزاران کام در ره بود اگر شور وحلاوت را
زجمع گرم مشتاقان نمی کردی برون شاید
چون پایه های مذهب وآیین گذاشتند
دیوار استوارتر از چین گذاشتند
تندیسی ازخدای خشن ساختند و بعد
گرد حریم خانه ی او مین گذاشتند
قبضه کردند تمامی تریبون ها را
و تماشاگه خوش رقصی میمون ها را
نشئه ی قدرت و سرمستی آن نوشش باد
که به رگها زده است اغلب افیون ها را
شده آیا که فرصتی باشد، تا خودت را به خود نشان بدهی
گرچه پابند این زمین باشی، به دلت قول آسمان بدهی
بعد یک راه سخت و تن فرسا، با دو پا زخمی و پر از تاول
گوشه ی جاده فرش پهن کنی، به خودت اندکی زمان بدهی
ملای ده آورده یک مهمان تازه
چاق است بهر حضرتش قلیان تازه
ایشان سر پیری بسی غرق امید است
حتی در آورده ست یک دندان تازه
«غزل مثنوی» انتخابات
همه گفتند بد و میل به ناحق کردند
جامه ی حق سیه و دلق خود ازرق کردند
وسط معرکه شیری ست ولی تن زخمی
یال پر خون و سر از ضربه ی آهن زخمی
گر به آن یار سفر کرده بها می دادیم
به سیه چال همین فرقه نمی افتادیم
دولت پوچ که ارزانی روبه صفتان
ما که دیریست از این هفت جهت آزادیم
به اسم دین و شریعت مجابمان کردند!
بدون آنکه بفهمیم، خوابمان کردند!
کفن به تن به خیابان به سوی «آزادی!»
دچار معجزه ی انقلابمان کردند
چه نوچه های مطیعی برای زار زدن
کنار منبر عالی جنابمان کردند...